مسافر کوچولوی مامان و بابا

مسافرت

پاره تن بابا و مامان سلام اینروزا فکرم حسابی مشغوله،آخه واسه تعطیلات نوروز ما همیشه میریم شاهین شهر خونه بابابزرگ ولی امسال که خانم طلا مهمون دلم مامان شده تصمیم گیری یه مقدار سخت شده بود،سر دوراهی رفتن یا نرفتن مونده بودیم تا اینکه پیش دکترم رفتم. خانم دکتر گفت که مشکلی نیست و واسه اینکه خیالمون راحت تر بشه بهتره یه سونو قبلش برم. سونو رفتم و نمیدونی وقتی تورو دیدم که داشتی ورجه وورجه میکردی چقده خوشحال شدم...الان دخترم 25هفته و 2روزشه و وزنش هم 780گرمه. ای من به فدای دختر خوشگلم بشم،خداروشکر مشکلی نبود و وزنت هم نرمال بود. ولی مامان همچنان استرس داره تا الان هزاربار ازت قول گرفتم که مواظب خودت باشی و سفت و محکم بچسبی به ماما...
19 اسفند 1392

مهرسانا خورشید تابان زندگی ما

سلام دختر عزیزم بعد از مدتی که سرم شلوغ بود و وقت نشد وبلاگت رو بروز کنم امروز تصمیم گرفتم دست بکار بشم،امیدوارم مامانی رو ببخشی خانم طلا. دخملی حتما میدونی که تصمیم من و بابا واسه اسمت چیه،آخه هرروز تو رو با این اسم صدا میزنیم،من و بابا واسه اسم معیارای زیادی مدنظرمون بود مثلا اینکه حتما اسم اصیل ایرانی باشه،زیبا و خوش آهنگ باشه ،خیلی قدیمی نباشه ومعنی قشنگی داشته باشه و از همه مهمتر دوست داشتم که اگه نی نی پسر بود اول اسمش با اول اسم مامان و اگه دختر بود با اول اسم بابا شروع بشه. خدا خواست و نی نی جیگیلی ما دخملی بود...خلاصه تصمیم نهایی ما شد: "مهرسانا "  من و بابا هردو عاشق اسمت هستیم،امیدوار...
19 بهمن 1392
1